کتاب کتاب در تیررس حادثه مشتمل است بر زندگی سیاسی قوامالسلطنه (۱۲۵۲-۱۳۳۴ ه ش)،
از رجال و وزرای عهد مشروطیت در ایران. وی پسر میرزاابراهیمخان معتمد السلطنه
و برادر وثوقالدوله بود. مدتی جزو پیشخدمتهای مخصوص ناصرالدین شاه شد کتاب
در تیررس حادثه
(۱۳۱۲ ه ق). در سال ۱۳۱۴ ه ق. با عنوان ریاست دفتر حکومتی، همراه امینالدوله
به آذربایجان رفت. در ۱۳۱۵ ه ق. لقب منشی حضور و در دورهی صدارت عینادوله
(۱۳۲۱-۱۳۲۴ ه ق) لقب دبیر حضور یافت. در سال ۱۳۳۴ ه ق وزیر رسائل و ملقب
به وزیر حضور شد. در دولت مستوفی الممالک وزیر داخلی نیز در کابینهی صمصام
السلطنه وزیر داخلی بود. در کودتای سوم اسفند بازداشت شد. کتاب در تیررس حادثه
پیش از جلوس
رضاشاه دوبار نخستوزیر شد. در زمان رضاشاه خدمتی به او محول نشد. در زمان
محمدرضاشاه سه بار به نخستوزیری رسید. در بهمن ماه ۱۳۲۴ برای حل
قضیهی آذربایجان و فراهم آوردن مقدمات خروج شورویها از آنجا به مسکو ر
فت و مقاولهنامهی او با شورویها در بازگشت با نارضایی و اعتراض مواجه گردید.
در ۱۲ مرداد ۱۳۳۱ ه ش قانون خارج شدن اموال قوامالسلطنه ازملکیت او در مجلس
تصویب شد، ولی در ۲۹ خرداد ۱۳۳۳ قانون مزبور لغو و تمام اموالش دوباره به وی
مسترد شد. استخدام مستشاران آمریکایی، آغاز لولهکشی آب تهران، خودمختاری
موقت آذربایجان، و طرح شکایت ایران در شورای امنیت سازمان ملل متحد از حوادث
دورههای زمامداری اوست.
کتاب در تیررس حادثه
در آستانهی دومین سالگرد کودتا، هنگامى که دیگر بازیگرانِ صحنه در زندان زرهى،
در گوشهی پامنار و در مهاجرتِ مسکو به فرصتهاى از دست رفته مىاندیشیدند،
احمد قوام در سىویکم تیرماه ۱۳۳۴ در تهران دیده از جهان فروبست. گویى مقدر
چنین بود که تیرماه، این بار نیز براى او ماه ناکامىها و شکست، ماه نبردى
سرگذشت سیاسی قوام السلطنه
نافرجام باقى بماند. سه سال پیش از آن، دربار و حزب توده و آیتالله کاشانى
سرگذشت سیاسی قوام السلطنه
و جبهه ملى، در تشریفاتى دامنهدار که بزرگداشت قیامى تاریخى نام مىگرفت،
در موجى از افترا و اتهام، نامش را به زشتى آلودند… تشریفاتى که طى آن
قوام زیر آوار هولناک سى تیر مدفون شد. با مرگ او، ایران سیاستمدارى را از
دست مىداد که تدبیر و درایتش، در آمیزهاى با جسارت و بىباکى نمونه و
همانند نداشت؛ و اینهمه شاید تجلى خود را بیش از هرچیز در این نکته بازیافته
باشد که او را همواره استاد مسلم رویارویى با دشوارىهاى خطیرى مىدانستند
سرگذشت سیاسی قوام السلطنه
که کسى را یاراى چیرگى بر آنها نبود. واقعیتى که سرسختترین دشمنانش
سرگذشت سیاسی قوام السلطنه
نیز توانایى نفى آن را نیافتند. مظفر بقایى که در آستانه انقلاب بهمن ۱۳۵۷،
پس از سالها به خواست شاه براى چارهجویى جهت رویارویى با بحرانى که
جریان داشت به دربار رفته بود، با اشاره به رخسار زرد و چشمان بىفروغ او
مىگوید: «شاه گفت: خُب به نظر شما کى مىتواند این اوضاع را در دست
سرگذشت سیاسی قوام السلطنه
بگیرد؟ گفتم یک کسى که قدرت قوامالسلطنه را داشته باشد. اینجا تنها
جایى بود که چشمهاى شاه برق زد. این کلمه تکانش داد. خوش آمدن و
بد آمدنش را نمىتوانم بگویم، ولى تکانش داد.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.